باران ... باران ... باران ...
پنجره باران خورده ات را باز کن
چند سطر پس از باران
چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده
دلم برایت تنگ است ...

چقدر این دوست داشتن های بی دلیل ... خوب است!
مثل همین باران بی سوال
که هی می بارد ...
که هی اتفاقی ...
آرام آرام و شمرده شمرده می بارد!!
من را باران ... آسمان ... یک پنجره ...
تا هوای تو ...
امشب باران می آید از هوای چشمهای تو ...
تا برکه کوچک دل من ...
دلم آب می خواهد ...
و من تکرار باران را ...
هوای هر شبم ابریست
هوای هر شبم ابریست ...
باران از راه رسید،
عشق را دوباره در مزرعه خالی تنم پروراند
زندگی را در آسمان آبی چشمم حس کرد
ناگهان پاییز عشقمان از راه رسید
رفت ولی هنوز قلبم برای اوست...
+ نوشته شده در شنبه هشتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 18:8 توسط محمد جوادنکویی
|

