مصاحبه مفصل امیرحسین صادقی


صادقی: نکونام و خاندانش استقلالی هزار آتشه هستند / امیدوارم گسترش مثل خطیبی سرعتی نباشد

http://www.amirhosseinsadeghi.com/DesktopModules/Articles/MakeThumbnail.aspx?Image=/Portals/0/ahs-039.jpg&w=400

*از خرداد 1392 شروع کنیم. ماه خوش یمنی برایت بود؛ درست است؟

- همیشه برای من خرداد سخت ترین ماه سال بوده است. روزهای خوبی برایم در خرداد ماه رقم نخورده بود اما بعد از گذشت 7 سال از جام جهانی 2006 که در ماه خرداد با تیم ملی به جام جهانی رفتم خوشحالم که در خرداد 92 توانستم توانایی هایم را ثابت کنم و همانی شوم که کی روش می خواهد. خاطراتی که در این ماه داشتم هیچ وقت در این 11، 12 سالی که فوتبال بازی می کنم، نداشتم.

*به نظرت خرداد 93 هم برایت خوب است؟

- امیدوارم اینطور باشد. آرزویم است همراه تیم ملی به جام جهانی بروم و برای تیم ملی کشورم بازی کنم. اگر این اتفاق بیفتد و افتخار پوشیدن پیراهن مقدس تیم ملی در جام جهانی نصیبم شود نمی دانم چگونه خدا راشکر کنم.

* بعد از گذراندن روزهای پر استرس در اردوی تیم ملی، در استقلال ماندنی شدی. شرایط کنونی تیم چطور است؟

- خوشبختانه همه چیز خوب است. جواد نکونام هم به تیم اضافه شد و با حضور وی شرایط برای قهرمانی دوباره در لیگ فراهم شده است. امیدواریم بتوانیم امسال نتایج خوب گذشته را تکرار کنیم.

* پس از حضور نکونام در تمرین استقلال، تو اولین نفری بودی که کاپیتان تیم ملی به سمتت آمد.

- جواد دوست صمیمی من است و واقعا دوستش دارم. او هم اتاقی من است و جزو معدود فوتبالیستهایی است که می شود روی او حساب باز کرد. از نظر فوتبالی واقعا الگوی من جواد نکونام است و او هم فکر می کنم نظرش روی من مثبت است. امیدوارم با حضور نکونام، استقلال پیشرفت خوبی داشته باشد.

* صحت دارد که نکونام برای ماندن در استقلال از تو مشورت گرفته است؟

- نمی خواهم این مسائل باز شود.هر چه هست بین من و جواد بوده است. همین قدر بگویم او برای ماندن در استقلال با من به عنوان برادر کوچکترش صحبت کرد. ما در این مدت حداقل یک روز درمیان با هم حرف می زدیم. به جرات می توانم بگویم هیچکس به اندازه من از ماندن نکونام در استقلال خوشحال نیست.

http://www.fcesteghlal.ir/esteghlal_content/media/image/2013/07/7597_orig.jpg

* انگار سوءتفاهماتی که به وجود آمده بود هم حل شده است؟

- متاسفانه برخی حاشیه هایی ایجاد کردند و حرف هایی را بردند و آوردند که اصلا زده نشده بود. ما با هم خیلی صحبت کردیم و همه چیز حل شد. فوتبال ایران و استقلال به جواد نکونام احتیاج دارد. با تجربه نکونام می توانیم اتفاقات بزرگی را رقم بزنیم.

* گفته می شد نکونام استقلالی نیست و رویانیان هم به همین خاطر دنبالش بود؟

- این حرفها درست نیست.جواد نکونام و خاندانش استقلالی هستند. برخی شیطنت می کنند. به هر حال وقتی او از استقلال دور شد خیلی ها سعی کردند سنگی در تاریکی بیندازند تا او برنگردد اما خوشبختانه برگشت. من اطمینان دارم اگر نکونام روزی از استقلال هم برود، به پرسپولیس نمی رود. خانواده نکونام استقلالی صد آتشه بودند و حالا با حضور نکونام هزار آتشه شده اند. من بسایر خوشحالم برای دومین سال متوالی کاپیتان تیم ملی در استقلال بازی خواهد کرد.

* خیلی ها می گویند میانگین سنی استقلال برای فصل جدید بالا است. این را قبول داری؟

- در مقاطعی شرایطی به وجود می آید که در فوتبال تجربه بیشتر به کار آدم می آید و شاید نیروی جوانی حدود 20 درصد تاثیر داشته باشد. ما در بین 8 تیم برتر آسیا قرار داریم و در این شرایط به بازیکنان باتجربه احتیاج داریم تا به مراحل بالاتر برسیم البته بازیکنان ما پیر هم نیستند. دو سه بازیکنمان بالای 32، 33 سال هستند و سایرین سنشان آنقدر بالا نیست. خود من تا 40 سالگی می خواهم فوتبال بازی کنم. باید بگویم تیم بودن ملاک است، نه پیربودن. در تیم ما همه با هم دوست هستند و انرژی به هم منتقل می کنند.

* جدی گفتی تا 40 سالگی می خواهی بازی کنی؟

- بله، من هروقت به پدرم می گویم خسته شدم می گوید اگر بدنت مثل من باشد می توانی تا 40 سالگی ورزش کنی. من دو ست دارم هر چند سالی که خدا کمک می کند و  بازی می کنم بتوانم الگوی مناسبی برای جوان تر ها باشم.

* در خط دفاعی سال گذشته بهترین شدید؛ امسال هم این موفقیت را تکرار می کنید؟

- صد درصد. تیمی که می خواهد در آسیا بازی کند باید در خط دفاع بسیار قدرتمند باشد. اگر پارسال 18 گل دریافت کردیم باید امسال نصف آن گل ها را دریافت کنیم. ما می توانیم این موفقیت را تکرار کنیم. مهم تر اینکه در تیم های امیر قلعه نوعی گل نخوردن یک فاکتور مهم است.

* امسال دو ملی پوش دیگر هم به استقلال اضافه شدند. استقلال در لیگ سیزدهم مثل تیم ملی بازی می کند؟

-  (به شوخی) من شنیده ام که AFC وقتی لیست استقلال را دریافت کرده، گفته زمان اعلام لیست تیم ملی الان نیست. لیست استقلال را بدهید! امیدوارم روزهای بزرگی برای استقلال رقم بخورد.

* به نظرت این استقلال می تواند بعد از 21 سال که از قهرمانی پاس در آسیا می گذرد، مردم ایران را با تکرار این موفقیت خوشحال کند؟

- استقلال پتانسیل قهرمانی در آسیا دارد. من قبلا هم گفته بودم که استقلال با مربیگری منصور پورحیدری و با حضور امیر قلعه نوعی، میرشاد ماجدی، ایمان عالمی،شاهرخ بیانی و حمید بابازاده به عنوان بازیکن قهرمان آسیا شده و حالا با حضور آنها در کادرفنی می تواند این قهرمانی را در آسیا تکرار کند.

*سخت نیست؟

- با این تیمی که داریم نه، سخت نیست.

* نگران نیستی دوباره مشکلات مالی به سراغ استقلال بیاید؟

- مشکلات مالی همیشه در استقلال وجود داشته است و ما هم مجبوریم تحمل کنیم. با همین مشکلات استقلال قهرمان هم شده است. به هر حال ما برای قهرمانی تلاش می کنیم. ایرانی ها همیشه در روزهای سخت خوب کار می کنند. می خواهم از  فتح الله زاده تشکر کنم که در این مدت خیلی برای استقلال زحمت کشید. او واقعا باید یک ماه استراحت کند. خیلی تلاش کرد تا تیم خوب بسته شود. امسال بازیکنان باید از حاجی زحمت کشیدن را یاد بگیرند.

* داستان هدیه لکسوس فتح الله زاده به تو هم خیلی حاشیه ساز شده است.

- واقعا شرایط سختی بود. من به دفتر حاجی رفتم و او چک طلبم را گرفت و به جایش خودروی خود را تحویلم داد. این کار به نظرم قیمت ندارد.

* انگار گفته بودی ماشین مدیرعامل استقلال تصادفی است؟

- یکی از دوستان عکاس در شیرودی مرا دید و گفت لکسوس حاجی این است که گفتم بله عقبش خورده است. واقعا هم همینطور است. البته حاجی هیچوقت تصادف نمی کند. فکر می کنم پسرش آن را به در و دیوار زده است.

 * برسیم به بازی با گسترش فولاد؛ این بازی را چطور می بینی؟

- تبریز برای من شهر خاطره ها است. در ایران تراکتورسازی تیم دوم من است. من از حضور در تبریز خاطرات بسیار خوبی دارم و اگر قرار باشد روزی در تهران بازی نکنم، به تبریز و تراکتورسازی می روم. من عاشق مردم تبریز هستم و برای آنها احترام قائلم. امیدوارم هواداران این تیم برای گسترش فولاد به ورزشگاه بیایند. گسترش فولاد تیم دونده و ناشناخته ای است. به همین خاطر اینکه اولین بازی مان را مقابل این تیم برگزار می کنیم، سخت است. شاید اگر هفته های چهارم و پنجم با آنها بازی می کردیم شرایط برایمان بهتر بود.

* برخی همبازیان سابق و دوستانت مثل محسن فروزان هم در این تیم حضور دارند.

- محسن فروزان اگر قدر خودش را بداند، با توجه به خصلت هایی که دارد جزو 3 دروازه بان برتر ایران است. زمانی که من در تراکتور با او همبازی بودم خیلی از مسائل را رعایت کرد اما نمی دانم چه شد که یکدفعه از ترکیب تراکتور دور شد رسول خطیبی هم از دوستان و پیشکسوتان عزیز من است. امیدوارم گسترش مثل خود آقا رسول سرعتی نباشد. دوست دارم خود او هم در بازی فردا بازی کند. موقعی که در سپاهان بود همواره درگیری های فوتبالی زیادی با هم داشتیم.خیلی خوب می شود این افتخار را داشته باشم یک بار دیگر مقابل او بازی کنم.

* حرف پایانی؟

- امسال هواداران حمایت کنند تا بتوانیم پاسخ محبت هایشان را بدهیم.

عکسهای سفر به تبریز

 گزارش تصویری رفتن استقلالی ها به تبریز برای اولین بازی لیگ

ادامه نوشته

قرارداد کرار قانونی است ؟!

 درخشش جاســم کـــرار در عراق / کرار بازیکن آزاد نیست؟

خبرگزاری فارس: درخشش بازیکن استقلال در نجف!/ کرار ۲ گل زد و ۲ پاس گل داد+فیلم

جاسم کرار هافبک عراقی تازه پیوسته به استقلال، در لیگ فوتبال کشورش در دیدار تیم آبی‌پوش النجف مقابل السلیمانیه 2 گل به ثمر رساند و 2 پاس گل داد.

نصیرزاده : مشکلی برای پیوستن کرار به استقلال وجود ندارد

کارشناس مسائل مدیریتی فوتبال در مورد وضعیت قرارداد جاسم‌کرار گفت: جاسم کرار یک بازیکن بین‌المللی است و زمان نقل و انتقالش متفاوت است. به همین دلیل او روز گذشته نیز برای تیم عراقی خود بازی کرده و شاید چند روز دیگر به تیم دیگری بپیوندد. او به عنوان بازیکن بین‌المللی برای نخستین بار در سال جاری وارد کشور ما شده و در صورت خالی بودن لیست تیم مورد نظر می‌تواند این انتقال را انجام دهد البته کارشناسان سازمان لیگ مثل علی کاظمی و مصطفی شهبازی همچنین از نظر بین‌المللی کسرایی می‌تواند در این موضوع رسانه‌ها را کمک کند.


فتح الله زاده : فکر کنید تو بازی دوستانه گل زده !

جاسم کرار خرید جدید تیم استقلال شب گذشته در لیگ عراق خوش درخشیده و برای تیمش دو گل زده است .
او درحالی این گل ها را زده که با استقلال قرارداد امضاء کرده و اسمش در لیست این تیم به آسیا ارسال شده است. با این اتفاق آیا او هم شرایطی مشابه با کریم انصاری فرد پیدا می کند؟

این پرسشی است که خود علی فتح الله زاده هم هنوز برایش پاسخ دقیقی نداشت و در این باره به خبرآنلاین گفت:« ببینید از وقتی که استقلالی شده چه خوب شده است ، دو تا دو تا گل می زند !»

او البته ادامه می دهد:« حاجی جان بازی دوستانه بوده ، مهم نیست! حالا اگر هم لیگ عراق بوده شما دوستانه فرضش کنید( می خندد)»

او درباره اینکه با بازی شب قبل او درباره وضعیتش ابهام ایجاد شده است ، گفت:

« بعید می دانم مشکلی باشد. او یک بازیکن حرفه ای است. حتما این چیزها را لحاظ می کند. ما جاسم را بیشتر برای نیم فصل اول نیاز داریم ، اگر نتوانیم از او استفاده کنیم درباره اش تصمیم جدیدی می گیریم ولی به نظرم نمی رسد که مشکلی وجود داشته باشد.»

* معاون بین‌الملل اتحادیه فوتبال باشگاه‌های ایران : حضور کرار غیر قانونی است / اگر در آسیا بازی کند استقلال حذف می شود ( آخر نفهمیدیم چی شد ! )


استقلالی هایی که رویانیان را ضایع کردند !

اولین بار رویانیان فصل گذشته و در روزهایی که مجیدی به دلیل اختلاف با قلعه نویی حاضر به امضای قرارداد با استقلال نشد از تماسش با این بازیکن و مطرح کردن پیشنهاد پرسپولیس خبر داد.
آنچه البته بیشتر شبیه یک شوخی بود و رویانیان در ‌‌نهایت اعلام کرد مجیدی به او گفته اگر پیراهن استقلال را نپوشد ترجیح می‌دهد از فوتبال خداحافظی کند.
شاید آن زمان مدیرعامل باشگاه پرسپولیس تنها با هدف افزایش فشار‌ها روی مدیریت استقلال موضوع پیشنهاد به مجیدی را مطرح کرد اما در تابستان امسال و به خصوص پس از آبی پوش شدن محمد قاضی، موضوع به تور انداختن یکی از دانه درشت‌های استقلال برای رویانیان به مساله‌ای حیاتی تبدیل شد.

اولین نفر حنیف عمران‌زاده بود. پیشنهاد پرسپولیس حتی قبل از سوت پایان لیگ دوازدهم به دست او رسید اما حنیف که مشکلات مالی زیادی با استقلال داشت در ‌‌نهایت با وساطت تعدادی از بزرگترهای تیم و وعده‌های فتح الله‌زاده ماندنی شد.
بعد نوبت به سیدمهدی رحمتی رسید. رویانیان شخصا با او تماس گرفت و وقتی جواب منفی شنید ادعا کرد رحمتی برای پرسپولیسی شدن به او زنگ زده است. دروازه‌بان استقلال هم بلافاصله اعلام کرد که صدای ضبط شده رویانیان را روی موبایلش دارد. 

در ادامه پرسپولیسی‌ها جی لوید ساموئل را هدف گرفتند. اختلاف مالی مدیربرنامه‌های او با باشگاه استقلال زیاد بود و به همین دلیل آقای مدیربرنامه ناگهان در باشگاه پرسپولیس آفتابی شد.
به نظر می‌رسید پرسپولیس و ساموئل به توافق رسیده‌اند اما این بازیکن در آخرین لحظات اعلام کرد چون سال گذشته برای استقلال بازی کرده حاضر است کمی به این تیم تخفیف بدهد و به این ترتیب قراردادش تمدید شد.

در آخرین روزهای نقل و انتقالات سرپرست پرسپولیس رسما اعلام کرد که این باشگاه از بین جواد نکونام یا آندرانیک تیموریان یک بازیکن را حذب می‌کند. این بار علی دایی شخصا وارد میدان شد و با هر دو بازیکن تماس گرفت.

آندو و نکونام اما پس از امضا و تمدید قرارداد با استقلال از دایی تشکر کردند و گفتند به او اعلام کرده‌اند چون استقلالی هستند نمی‌توانند به پرسپولیس بروند. حتی جباری هم که به شدت با استقلالی‌ها مشکل داشت و در ‌‌نهایت از این تیم رفت به پیشنهاد پرسپولیس پاسخ منفی داد. 

رویانیان درباره پیشنهادی که به او داده بود در مصاحبه‌ای گفت: «از غیرت جباری خوشم آمد. ما پیشنهاد خوبی به او دادیم اما گفت به خاطر هواداران استقلال نمی‌تواند پرسپولیسی شود.»

* آنـــدو و جـــواد غایــبان بزرگ اســتقلال در تبریــز

* با توجه به درخواست شبکه سوم سیما کلیه دیدار تیم‌های استقلال و پرسپولیس در ماه مبارک رمضان از ساعت 22 به ساعت 22:15 تغییر یافت.

دلت را بتکان ...

دلت را بتکان ...


غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت ...
دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت ...
باز هم محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!
حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند ...
کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟
حالا این دل جای "او"ست

دعوتش کن

این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا
و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...

بهانه



ای تو بهانه واسه موندن ای نهایت رسیدن ...

ای تو خود لحظه بودن تو طلوع صبح خورشید و دمیدن ...

ای همه خوبی، همه پاکی، تو کلام آخر من ...

ای تو پر از وسوسه عشق تو شدی تمامی زندگی من ...

اسم تو هر چی که میگم همه تکرار تو حرفهای دل من ...

چشم تو هر جا که میرم جاریه تو چشمهای منتظر من ... 

تو رو اون لحظه که دیدم به بهانه هام رسیدم ...

از تو تصویر کشیدم که اونو هیچ جا ندیدم ...

تو رو از نگاهت شناختم قصه از عشق تو ساختم ...

تو رو از خودت گرفتم با تو یک خاطره ساختم

دختر غریب کنار جاده


من چرا همیشه و هر کجا به چوبه های دار فکر میکنم؟

به میله های ممتد و سیاه فاصله

به دختر غریب کنار جاده

به ماه و ماهتاب و قاصدک چشم میدوزم

من چرا همیه به بافه های رنج فکر میکنم؟

به مادری که مثل بغضی در گلو نهفته است

به مردمی که همچنان به سوی جستجوی یک بهانه اند

خدای طعنه و نگاه موذیانه اند و من

منی که قرنهاست یک چرا در امتداد خویش میکشم

راستی چگونه میشود رها شد از خیال؟

ای تو آخرین پناه ...

این سوال بی جواب چند ساله را کی جواب میدهی؟

به احیا و سبز زیستن نگاه کن

به جای روزهای تلخ رفته اول چرتکه

لحظه های ناب بازمانده را حساب کن

به برق دیدگاه دخترک غریب، به ماه و ماهتاب و قاصدک سلام کن!!

(نوشته مرضیه عزیزم)

حرفای ناگفته ...


 چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم...


تمبر و پاکت هم هست و یک عالمه حرف...


کاش کسی جایی منتظرم بود...

دلم می خواهد ...


به نام خدا)

سلام، سلامی تنهای تنها از یک تنها!

خیلی تنهام، به قدر خدا. احساس دوست داشتن مرده.

دلم یک رابطه می خواهد...

یک رابطه همه جانبه از احساس و اختلاف و اتفاق و عشق و غریزه سرشار.

دلم یک آغوش مردانه می خواهد. دلم ...

خدااااااا دلم چقدر چیز می خواهد. چه دل پری دارم!

همه چیز را در خود نگه داشته، انگاری صد سالی ست که هیچ گوش شنوایی نداشته

مثل غول چراغ جادویی که هر چند قرن یکبار پیدا میشود و طوفان میکند.

دلم درد میکند. از این همه بی مهری. از این همه نخواستن.

دلم یک رابطه می خواهد ...

دلم عشقهای گرم خانواده می خواهد. دلم بغض خواهرانه ای را که برای دلواپسی

نقش می بندد می خواهد.

دلم تنش یک برادر می خواهد، برادری که دغدغه اش برآورد کمبودهای خواهرش است

در مقابل احساس خواهرانه.

دلم آشوب دل یک مادر را می خواهد مادری که تماشای خواب شبانه فرزندش

برایش زیباترین تابلوی دنیاست.

دلم صبر پدر می خواهد. پدر غیرتمندی که صبورانه کوه می شود در برابر مشکلات خانواده.

دلم زندگی می خواهد...

زندگی ... زندگی یعنی بوی نان تازه در کنار چای تازه دم صبح، یعنی دعا برای هم،

بعد سلام نماز. یعنی تپیدن.

زندگی یعنی زندگی. یعنی زنده بودن به امید... زنده بودن با بهانه

بهانه هم همان عشقی ست که در وجودمان تبلور میابد.

من همان را می خواهم. همان کسی که دوست داشتن را از چشمانش به من منتقل می کند.

همان که صدای آهنگین عشق نوای صدایش میشنوم.

و باز دلم میخواهد ...

                            میخواهم که تا پایان

                                                    تا ابدیت

                                                              در کنارش باشم.

جمع پر از تنهایی


جمع پر از تنهایی

خودت را در آغوش بگیر و بخــــــــواب !

هیچ کس آشفتگی ات را شانـــــه نخواهد زد !

این جمع پر از تنــــهاییست…

باران ... باران ... باران ...


پنجره باران خورده ات را باز کن

چند سطر پس از باران

چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده

دلم برایت تنگ است ...

 عکس های بارانی (34 عکس)

چقدر این دوست داشتن های بی دلیل ... خوب است!

مثل همین باران بی سوال

که هی می بارد ...

که هی اتفاقی ...

آرام آرام و شمرده شمرده می بارد!!


 


من را باران ... آسمان ... یک پنجره ...

تا هوای تو ...

امشب باران می آید از هوای چشمهای تو ...

تا برکه کوچک دل من ...

دلم آب می خواهد ...

و من تکرار باران را ...

هوای هر شبم ابریست

هوای هر شبم ابریست ...


  

باران از راه رسید،

عشق را دوباره در مزرعه خالی تنم پروراند

زندگی را در آسمان آبی چشمم حس کرد

ناگهان پاییز عشقمان از راه رسید

رفت ولی هنوز قلبم برای اوست...


چقدر زیاد دلم میخواهد ...



گریه ی آخر شبهایم انگاری کافی نبوده ...

این روزها

اول صبح ها هم گریه می کنم ...

آااااای آدمها ...

این ها که می نویسم یعنی ...

چقدر زیاد دلم میخواهد ...

کسی باشد ...

بپرسد: ...

" خوبی ...؟ "

تسبیحی بافته ام ...


تسبیحی بافته ام ...

نه از چوب نه از سنگ نه از مروارید!!

اشک هایم را به نخ کشیده ام!!

تا بدانی نبودنت امروز چه به روزم آورد ...




هیچ وقت هیچکس ندانست

شاید شیطان عاشق حوا بود

که به آدم سجده نکرد


گاهی آنقدر زن میشوی ...

که جواب نامردی را با مردانگی می دهی...!

صفت ضعیف را باید روی نامردها گذاشت

نه روی جسم ظریف و زیبای زنانه ات ...




صبورانه در انتظار زمان بمان ...

هر اتفاقی در زمان خودش رخ خواهد داد ...

باغبان اگر تمام سال باغ را غرق آب کند

درختان در خارج از فصل خود میوه نمیدهند ...



قطار میرود، تو میروی، تمام ایستگاه میرود

و من چقدر ساده ام

که سالهای سال در انتظار تو

کنار این قطار رفته نشسته ام

و همچنان

به  ایستگاه رفته نگاه میکنم ...




 گاهـــي نمــي تـوان بخشيـد و گذشـت ...

امــا مــي تـوان چشمــان را بسـت و عبـور کـرد !

گاهـــي مجبـور مي شوي نـاديــده بگيــري ...

گاهـــي نگاهــت را بــه سمــت ديگــر بـدوز که نبينـي ... !

دیوار که باشی ...


 

در زندگیم به هیچکس خیانت نکردم...!

جز خودم....!

وفای به تو ...خیانت به خودم...!

 

 

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم مرداد 1391ساعت 22:33  توسط s..a..r..a  |  9 نظر

 

 

 لحظه های تنهایی

 

دیوار که باشی ...

عاشق کسی میشوی که یادش نیست...!

کی...کجا...

به تو تکیه داده است...٬!

لحظه های تنهایی

قرعه کشی که تمام شد...

تو به اسم یکی دیگه دراومدی...

تقدیر جای خود..امالااقل اسم مرا در کیسه ات می انداختی...!!

لحظه های تنهایی

 

 

پرسید:نفرین میکنی؟؟

گفتم:نه فقط دعا میکنم به اندازه من دوست نداشته باشه...

 

 

جای قول و قرارهایمان امن است...!

زیر پاهای تو...!

آدم هایی


آدم هایی که ارزش دوست داشتن را ندارن...!

 درست همان آدم هایی هستند...!

که ما مصرانه سعی میکنیم دوستشان داشته باشیم...!

 

 

همه گفتند:عشقت داره بهت خیانت میکنه...!

گفتم : می دونم...!

گفتند:یعنی دوست ندارهااااااااا...!

گفتم : می دونم...!

گفتند: احمق یه روز میذاره میره تنها میشی...!

گفتم : می دونم...!

گفتند:چرا ولش نمیکنی...؟

گفتم : این تنها چیزیه که نمی دونم...!

http://troth.blogfa.com/

دلم میخواهد..!

بدونم ..چه حالی داری..؟

وقتی ...این همه...!

"دوست دارم"

قـ ـلـ ـب عـ ـزیـ ـز لـ ـطـ ـفـ ـا خـ ـفـ ـه شـ ـو...!

قـ ـلـ ـب عـ ـزیـ ـز لـ ـطـ ـفـ ـا خـ ـفـ ـه شـ ـو...!

و در هـ ـمـ ـه کـ ـارهـ ـا دخـ ـالـ ـت نـ ـکـ ـن...!

هـ ـمـ ـان کـ ـه خـ ـون "پـ ـمـ ـپـ ـاژ"کـ ـنـ ـی کـ ـافـ ـیـ ـسـ ـت...!

اگـ ـر هـ ـم خـ ـسـ ـتـ ـه شـ ـدی...!

اجـ ـبـ ـاری نـ ـیـ ـسـ ـت بـ ـه کـ ـار...!

..ســـام خائن..


 

..ســـام خائن..

 

هر کس میخواست یـک زنــدگی عاشـــقانــه را مثال بزنـــد..

بـــی اختیار زندگـــی "سام و مولی" را بـه یـاد میآورد...

یــک زنــدگی پــر مهــر و محبـــت...

در دانشــگاه بــه صــورت اتــفاقـــی با هــم آشنــآ شــدند...

سلیــقه هــآی مشتــرکی داشتند...

هــر دو زیبا ..باهـــوش ..عاشــق صداقت و پاکــی بودنــد...

وخیلی زود زنـدگی شان را در کلیســآ با قســم خوردن ..

بــه ایـــن کـه تا آخــــرین لحظـــه عمــرشان در کنــآر یکدیـــگر می ماننـــد...

با شـــادی دوستان و خانـــواده هایــشان آغاز کردنــد...

همه چیـــز آنهـــا رویایـــی بود...

و با هــم قرار گذاشته بودنــد یک دفــترچــه خــاطرات مشترک داشتــه باشند..

تا وقتی پیــر شدند خاطرات را برای نــوه هایشان بخواننــد..

و با یادآوری خاطرات خــوش هیچ وقت لحظــه های زیبای با هــم بودند را از یاد نبرند..

برای همیــن پیش از خوابیــدن همــه چیــز را در آن می نوشتنــد..

همـــه چیـــز خــوب پیش می رفت تا این که سام یک روز دیرتـــر به خونــه آمد

و گــرفته بود و دل و دمــاغ نداشت...

مولی این حالت را به حساب گــرفتاری کاری گذاشت ...

اما فردا و فــردا های دیگــه هم ایــن قضــیه تکــرار شد...

هــر وقت که دیر می کرد ..مولی بــار ها به او تلفــن می زد...

اما ســام در دستــرس نبــود و وقتــی به خــانه برمی گشــت ...

پاسخـــی برای پرسش هــای مولی ماننــد:

کجــا بود؟ چرا دیــر کرد؟ نداشت...

برای مولــی عجیب بود..باورش نمی شد...

زندگــی قشنگش گــرفتار طوفــان شـده باشد...

بدتر از همه این که از دفـتـرچه خاطرتشان هـم دیگــه خبری نبــود...

تا ایــنکه تصمیــم گرفت سام را تعقیب کنــد ...

اولین جــرقه ها با پیدا شـدن چنــد مـوی بلونــد روی کــت سام شکـــل گــرفت...

سپس که لبــاس هایــش را بیشــتر جستجــو کرد...

عطــر غریبـــه (عـطر زنانـــه) شــک او را بیشتــر کرد...

نــه ..نـــه ایــن غیــر ممکن بود..

اما با دیــدن پیــامک عاشقــآنه با یـک شمــاره ناشناس در تلفـن سام ..

هـمه چیــز مشخص شـد...

سام عزیــزش به او و عشقشــان خیــانت کرده بود...

حالا علت تــمام سردی ها..بی اعتنــایی ها..دوری های سام را فهمیــده بود...

دنیــا روی سرش خراب شـد ..

در یک لحظــه تمام قصــر عشقش فــرو ریخت و جای آن را کینه ونفـرت پر کـرد...

مرد آرزوهایش به دیــوی وحشتنــاک تبدیل شده بود...

آن شب سام در مقابـل تمام گریـه ها و فریـاد های مولی فقط ســکوت کرد..

کار از کار گذشتــه بود..

صبح مولی چمدانش را بست و با دلی پر از نفـرت سام را ترک کرد..

و با اولیـن پرواز به شهر خود برگشت...

روزهای اول منتـظر معجـزه بود..شاید این ها همه اش خواب بود...

اما نبـود همه چیـز تمام شـده بود ..

آن وقت با خودش کنار آمد و سعـی کرد سام را با تمام خاطراتش فـراموش کنـد...

هـر چند هـر روز هـزاران بار مـرگ سام خائن را از خدا آرزو می کرد...

ولی خیلی زود به زندگی عـادی برگشت...

سـه سال گذشت...

یک روز به طور اتفـاقی در فرودگـاه یکی از هم دانشگـاهی هایش را دید...

خواست از کنارش بی اعتنـا بگذرد...

اما نشـد خیلی منتظر شـد...

گویی می خواست مطلب مهمـی به مولی بگویــد ولی نمیتوانست...

سرانجام گفت:سام درست ۶ ماه پس از اینکه از هم جدا شدند در گذشت...

باورش نشده متعجب شده بود...

چـه عکس العملی بایــد از خود نشان می داد...

تمام خاطرات خوشش یک لحظه جلـوی چشمانش آمد...

اما سریع خودش را کنتـرل کرد و زیـر لب گفت:عاقبت خائن همیـن است...

و از دوستش که او را با تعجب نگاه می کرد با سـرعت جدا شد...

آن شب خیلی فکـر کرد تا تونست خودش را قانع کند برگشتن به آنجا فقط...

به این خاطر هست کـه لوازم شخصـی اش را پس بگیـرد...

و قصدش دیـدن رقیب عشقی اش و کسی که سام را از او جدا کرده بود نیست..

پرسش که در این سه سال همیشـه آزارش داده بود...

آخر شب به خونـه قدیمی شـان رسیـد..

باغچـه قشنگشـان خالی از هـر گل و گیـاهی بود..

چراغ ها به جـز چراغ در ورودی خاموش بودند...

در زد...هزار بار این صحنه را تمـرین کرده بود..

و خودش را آماده کرده بود...تا با رقیب چطوری برخورد کنـد...

قلبش تند تند می زد.. دنیایی از خاطرات به ذهن او هجـوم آورده بود...

ای کاش نیـومده بود..ولی با خودش جرات می داد باز هـم زنگ زد...

اما کسی در را باز نکرد پسر کوچکـی از آن طرف خیابان فریاد زد...

ای خانم آنجا کسی زندگی نمیکند..

نفس عمیقی کشید فکر خنده داری به ذهنش رسید...

کلیدش همراهش بود..کلیدهایش را در آورد و در جا کلیدی چرخـاند..

در کمال ناباوری در باز شد..

همـه جا تقریبا تاریک بود...فقط نور ورودی کمی خانه را روشن کرده بود...

دلشـوره داشت نمیدانست چه چیزی خواهد دید...

کلید برق را زد باورش نمیشد...

همه چیز دست نخورده سر جایش بود...

عکس های ازدواجشان..مسافرت ماه عسل...

خلاصه همه عکس ها بر دیوارها بود...خانه تمیز و مرتب بود...

با سرعت به طرف اتاق خواب رفت..

تا ببیند وسایلشان هنوز هست یا نـه؟

دلش میخواست سریع انجا را ترک کند...

چشمش که به اتاق خواب افتاد..

دیگر داشت دیوانه میشد...درست مثل روز اول...

کمد لباس ها را باز کرد..تمام لباس ها و وسایل شخصی اش مرتب بودند...

نا خودآگاه رفت به سراغ لوازم سام...

کشــو را بیرون کشید.....و شروع کرد به نگاه کردن..

از هر کدام خاطره ای داشت..

حالش خوب نبود..احساسی داشت خفه اش میکرد..

ناگهان چشمش به یک کلاه گیس با موهای بلوند..که در ته کشو پنهان کرده بود افتاد.

با تعجب برداشت..کمد را بهم ریخت..

نمیدانست به دنبال چه بگردد..فقط شروع کرد به گشتن..

چند عطر زنانه و یک گوشی موبایل ناشناس...

گوشی را روشن کرد ..شماره اش را خوب میشناخت...

شماره غریبه ای بود که برای سام پیامک عاشقانه می فرستاد...

گیج شده بود..

رشته های موی بلوند روی لباس سام..

بوی عطر زنانه ای که از  لباس سام به مشام می رسید..

پیام های ارسال شده همه انجا بودند ..نمیفهمید این چه بازی بود...

خدایا کمکم کن...

سرانجام پیدایش کرد دفترچه خاطراتشان را برداشت...

و باز کرد خط سام را خوب میشناخت...

با خط قشنگش نوشته بود:

از امروز تنها خودم تو دفتر نوشت..تنهای تنها...

سرانجام جواب آزمایش هایم آمد ..دکتر گفت:داروها جواب ندادند..

بیماری خیلی پیشرفت کرده...سام متاسفـــم...آه خدایا..

واسه خودم غمی ندارم اما مولی نازنینم چطوری آماده اش کنم؟چطوری؟

اون بدون من خواهد مرد...و این برای من از تحمل بیماری و مرگم سخت تره...

مولی بقیه خط ها را نمی دید..

یک کابوس دیگر...آخرین صفحه را باز کرد...

اوه خدای من این صفحه برای من نوشته:

مولی مهربانم سلام..امیدوارم هیچ وقت این دفتر را پیدا نکرده باشی

و نخوانده باشی..

اما اگر الان داری میخوانی..یعنی دست من رو شده است..

مرا ببخش میدانستم قلب مهربانت تحمل مرگ مرا نخواهد داشت..

پس کاری میکنم تا خودت با نفرت مرا ترک کنی این طوری بهتر بود..

چون اگر خبر مرگم را میشنیدی زیاد غصه نمیخوردی..

این را بدان تو تنها عشق من در هر دو دنیای هستی و خواهی بود...

سعی کن خوب زندگی کنی و غصه مرا هم نخور...

 اینجا عاشقانه منتظرت خواهم ماند...

قول میدهم هیچ وقت دیگر ترکت نکنم به خاطره حقه ای که بهت زدم مرا ببخش...

کسی که عاشقانه دوستت دارد...سام

راستی به یکی از دوستانم سپردم مواظب باشد..

چراغ ورودی در خانه مان همیشه روشن بماند..

که اگر روزی برگشتی همه جا تاریک باشد...

مولی برگشت و به عکس سام روی دیوار نگاه کرد

و گفت:سام مرا ببخش به خاطره این که در بدترین لحظات تنهایت گذاشتم...

مرا ببخش..چشمهای سام هنوز در عکس می درخشید و به او می خندید..

دلم تنگ

دلم تنگ است برای آغوشی كه خیلی مطمئن نیستم مال من باشد


 

 





چه احساس بدیست وقتی با تمامه وجودت كسی را دوست داری و او برای دیدن

قلبت میخواهد دكمه های لباست را بازكند...!!


مجنون همیشه

مجنون همیشه

مــ ـــــ ـــــ ــرد نیست ؛

گاهی مجنون

دخترکی تنهاســ ـــت

که زمانی لیلی کسی بوده !

تــنـهـایـی یـعـنـی

تــنـهـایـی یـعـنـی
عـاشـقـشـی
ولـی حـق نـداری بـهـش نـزدیـک بـشـی
ـــــــ چـون اون دیـگـه تـنـهـا نـیـسـت ـــــــ
....s