دلم می خواهد ...
سلام، سلامی تنهای تنها از یک تنها!
خیلی تنهام، به قدر خدا. احساس دوست داشتن مرده.
دلم یک رابطه می خواهد...
یک رابطه همه جانبه از احساس و اختلاف و اتفاق و عشق و غریزه سرشار.
دلم یک آغوش مردانه می خواهد. دلم ...
خدااااااا دلم چقدر چیز می خواهد. چه دل پری دارم!
همه چیز را در خود نگه داشته، انگاری صد سالی ست که هیچ گوش شنوایی نداشته
مثل غول چراغ جادویی که هر چند قرن یکبار پیدا میشود و طوفان میکند.
دلم درد میکند. از این همه بی مهری. از این همه نخواستن.
دلم یک رابطه می خواهد ...
دلم عشقهای گرم خانواده می خواهد. دلم بغض خواهرانه ای را که برای دلواپسی
نقش می بندد می خواهد.
دلم تنش یک برادر می خواهد، برادری که دغدغه اش برآورد کمبودهای خواهرش است
در مقابل احساس خواهرانه.
دلم آشوب دل یک مادر را می خواهد مادری که تماشای خواب شبانه فرزندش
برایش زیباترین تابلوی دنیاست.
دلم صبر پدر می خواهد. پدر غیرتمندی که صبورانه کوه می شود در برابر مشکلات خانواده.
دلم زندگی می خواهد...
زندگی ... زندگی یعنی بوی نان تازه در کنار چای تازه دم صبح، یعنی دعا برای هم،
بعد سلام نماز. یعنی تپیدن.
زندگی یعنی زندگی. یعنی زنده بودن به امید... زنده بودن با بهانه
بهانه هم همان عشقی ست که در وجودمان تبلور میابد.
من همان را می خواهم. همان کسی که دوست داشتن را از چشمانش به من منتقل می کند.
همان که صدای آهنگین عشق نوای صدایش میشنوم.
و باز دلم میخواهد ...
میخواهم که تا پایان
تا ابدیت
در کنارش باشم.